يادداشتي بر سه فيلمنامه موزيکال ارنست لمن


 

نويسنده: ميثم جاويدي




 

طعم خوش زندگي
 

ارنست لمن را اغلب با فيلمنامه هاي موزيکال موفق و پر فروشي که براي رابرت وايز نوشته است به ياد مي آورند. در واقع او را يکي از بزرگ ترين راويان و داستان سرايان شعر و آواز و موسيقي در سينما مي دانند. در اين نوشته، سعي داشته ايم تا به بررسي برخي وجوه مثلث سه فيلمنامه مشهور موزيکال او يعني سلطان و من، داستان وست سايد و آواي موسيقي بپردازيم.

سلطان و من
 

سلطان خطاب به آنا: «وقتي آدم نمي دونه که چي بگه، بهتره که سکوت اختيار کنه!» سلطان و من قصه اي است در ستايش عشق و زندگي. در اين فيلمنامه ارنست لمن، تعليم و تربيت نهفته در شعر و آوازها، ابزارهاي خلق يک درام موزيکال را تشکيل مي دهند. و اين فيلمنامه، بيش از هر چيز در اولين گام، يک آزمون مهم و اساسي براي ارنست لمن در زمينه خلق يک فيلمنامه موزيکال بوده است.
رابطه سلطان و معلم، نقطه مرکزي و اصلي فيلمنامه است و تقابل ذهني و شخصيتي اين دو نفر، هسته اصلي درام را تشکيل مي دهد. خط اصلي فيلمنامه و يا شخصيت اصلي داستان؛ معلم پر شور و حالي است که به همراه پسر کوچکش براي آموزش و تعليم و تربيت، کودکان و فرزندان و درباريان پادشاه سرزمين سيام از بريتانياي کبير به اين سرزمين در آسياي شرقي فرا خوانده شده است اما در اين راه با لجاجت ها و يک دندگي هاي سلطان، رو به رو مي شود. سيام، جامعه اي است که در حال سپري کردن و پشت سر گذاشتن فرهنگ بدويت است. پادشاه اين سرزمين نيز با وجود غرور و تکبرش، شخصيتي با دانش و دنيا ديده اي است که در پي کسب معرفت و علوم بيشتر است. شخصيت سلطان در اين فيلمنامه بر خلاف الگوهاي معمول و هميشگي روايت در چنين داستان هايي، نقش سرکوب کننده اي براي اهداف و تئوري هاي شخصيتي معلم ندارد. در نتيجه طرح اين داستان ظاهراً ساده، فرصتي را در اختيار لمن قرار مي دهد تا با آب و تاب بيشتري و با کمک ابزارهاي شعر، رقص و آواز، مفاهيم مهم اخلاقي و انسان شناسانه را براي شکل گيري و تکامل يک جامعه متمدن، در طول داستان روايت کند.
يکي از مهم ترين محاسن ساختار فيلمنامه، کشمکش هاي بين شخصيت هاي اصلي دارم، يعني سلطان و آموزگار است و مهم تر از آن، نقاط عطف اصلي درام؛ اولي ضيافت شام و دعوت از سفراي انگليس و نقطه عطف دوم قصه، ناپديد شدن تاپ تيم - يکي از همسران سلطان و بانوان دربار - و معشوقه اش که منجر به قهر کردن معلم و از سوي ديگر عزلت و گوشه نشيني سلطان شده و در نهايت احتضار و رستگاري او را در طول روايت رقم مي زند.

داستان وست سايد
 

ماريا: «آخه من تنها کسي هستم که اونجا لباس سفيد تنش کرده !»
شالوده نمايشنامه داستان وست سايد بر مبناي شخصيت پردازي و روابط آدم ها و پيرامون مؤثرترين محرک همه داستان ها، يعني «عشق» پي ريزي شده است. سه عنصر؛ شخصيت، رابطه و عشق، براي شکل گرفتن هر داستان جذاب و احساس برانگيزي، کفايت مي کند و فيلمنامه ارنست لمن بر مبناي نمايشنامه اش، چنين جاذبه و کششي دارد.
به لحاظ ساختاري، فيلمنامه داستان وست سايد را بايد در زمره آثار کلاسيک سينما بدانيم. لمن به نوعي در داستان وست سايد، نمايشنامه رومئو و ژوليت شکسپير را به شکل امروزي تر و يا عريان تري درآورده است.
لمن داستان رومئو و ژوليت را به يکي از محله هاي نيويورک برده است؛ داستان برخورد و درگيري هاي ميان دو گروه از جوانان اين محله، پورتوريکويي ها و جوانان ولگرد سفيد پوست آمريکايي و در اين بين حکايت دلدادگي توني و ماريا از اين دو گروه به يکديگر. جنس روايت در اين فيلمنامه همان جنس روايت در سينماي داستاني و کلاسيک است؛ روايتي که در عين سادگي و بي پيرايگي اش، به موقع رنگ عوض مي کند و تغيير لحن هاي بجا و مکرر اين اثر به آن رنگ و بوي تازه اي مي بخشد.
داستان وست سايد، قصه سرراستي است در ستايش عشق و در مذمت کينه، نفرت و از همه مهم تر «خشونت در جامعه». اين فيلم از وراي روايتي عاشقانه، نگاهي موشکافانه نيز به جامعه خشن و مملو از نفرت و کينه توزي زمانه خود مي اندازد. جامعه اي که در کشاکش تمايزات طبقاتي و تبعيض نژادي، حرمت عشق را فراموش کرده است.
موزيکال واقع گرايانه ارنست لمن توسط رابرت وايز تحولي را در ژانر موزيکال ايجاد کرد و خيلي ها اين اثر را نقطه عطفي در اين گونه از سينما مي دانند. روايت لمن در داستان وست سايد همه چيز دارد؛ او در اين روايت به تلفيق جذابي از کمدي و تراژدي دست يافته است و اين تغيير لحن روايت را در بستري از فيلمنامه اي موزيکال با شعر و آوازهايي بجا پي ريزي کرده است. به عنوان مثال، رقص و آواز با مانکن هايي که لباس عروسي به تن کرده اند در يکي از کليدي ترين سکانس هاي فيلمنامه و يا سرانجام سکانس درگيري خشونت بار دو گروه در نيمه پاياني فيلم که کمک بسزايي در پيشبرد درام داشته است.

نقاط عطف درام
 

نقطه عطف اول: ضيافت شبانه دو گروه در سالن رقص و برخورد اوليه توني با ماريا نقطه عطف دوم: قرار ملاقات در فروشگاه لباس و قول دادن توني براي جلوگيري از درگيري بين دو گروه.

آواي موسيقي
 

کاپيتان فون تراپ خطاب به ماريا: «شما دوباره موسيقي رو به اين خونه آوردين.»
سومين بخش از سه گانه فيلمنامه هاي موزيکال ارنست لمن، به نوعي کامل کننده و قلّه افتخاري براي او در عرصه فيلمنامه نويسي محسوب مي شود. فيلمنامه موزيکال آواي موسيقي، کمدي رمانتيکي است که از آزادي خواهي و استقلال طلبي و رابطه مستقيم آن با شخصيت طلبي انسان مي گويد و نقش نيروي شگفت انگيز انسان را در تسلي بخشيدن به روح جاودانه زندگي انسان نشان مي دهد.
در اين اثر نيز لمن همچون فيلمنامه سلطان و من، قهرمان اصلي قصه خود را يک آموزگار انتخاب مي کند، با اين تفاوت که اين بار آموزگار ما يک راهبه جوان است. به اين ترتيب لمن با زيرکي به شخصيت اصلي فيلمنامه خود تقدسي هم بخشيده است، راهبه اي که از سوي بزرگان دير براي تمرين و ممارست و «تنبيه» براي تعليم، ترتيب و پرستاري فرزندان کاپيتان باز نشسته نيروي دريايي ارتش اتريش به منزل او فرستاده شده است.
ارنست لمن در نخستين سکانس فيلمنامه خود، شخصيت ماريا را به عنوان راهبه اي پاک و معصوم که علاوه بر داشتن ويژگي ها و خصوصيات يک راهبه، داراي روحيات لطيف و شاعرانه اي نيز بوده - و عاشق طبيعت و خالق آن است - نشان مي دهد و با در نظر گرفتن گفت وگوهاي بزرگان دير و قضاوت آنها در مورد شخصيت ماريا، بر اين گونه از شخصيت او تأکيد بيشتري داشته است.
فيلمنامه آواي موسيقي سرشار از ظرافت هاي چند بعدي و نيز نشانه شناسي ظريف و روايت و داستان گويي کاملاً سرگرم کننده اي است تا ماريا را به قهرماني جديد در اين ژانر در قامت اسطوره فرد گراي مقدس و ايثارگر و پاک دل و نيک طينت بدل کند.
فيلمنامه اين اثر در برخي نکات ديگر هم با فيلمنامه سلطان ومن اشتراکاتي دارد؛ به عنوان مثال، شخصيت محوري مهم ديگر داستان کاپيتان فون تراپ، همچون پادشاه سيام در سلطان و من. فون تراپ نيز از روحيه و خلقيات خشک و ديسيپلين و نظم و مقررات نظامي منحصر به فردي برخوردار است. همچنين مي توان به فرزندان کاپيتان فون تراپ و يا خانه ويلايي بزرگ آنها که با مقررات خاص و آيين زندگي کاپيتان، مطابقت داشته و اداره مي شود، اشاره کرد.
اگر از تمام کليشه هاي موجود در اين اثر بگذريم. محوريت فيلمنامه آواي موسيقي بر مبناي تبعات رويدادهاي مهم جنگ جهاني دوم پي ريزي شده است. داستاني که بيش از هر نکته ديگري مايل است فراز و فرودهاي يک ماجراي شبه سياسي را در بستري از يک فيلمنامه هوشمندانه، موزيکال و تا حدودي عالمانه روايت کند.
فيلمنامه آواي موسيقي با آدم هاي سرزنده و داستان ساده اش، موفق مي شود احساسي را از وراي سکانس هاي دلنشين شعر و رقص و آواز در دل طبيعت و يا گفت وگوهاي شخصيت هاي اصلي داستان در آدمي ايجاد کند که موجب القاي حس گرم، شيرين و دوست داشتني در ما شده و طعم جذاب تري از زندگي را به ما بچشاند؛ دستاوردي که اين فيلم را در تاريخ سينما جاودانه کرده است.

نقاط عطف درام
 

نقطه عطف اول: اولين آواز کاپيتان در حضور فرزندانش، سپس ضيافت شام بزرگان و نزديکان کاپيتان در منزل او به مناسبت بارونت و لحظه تمرين رقص اتريشي بين آنها.
نقطه عطف دوم: بازگشت از ماه عسل و رويارويي کاپيتان با دعوتنامه حزب نازي در نيروي دريايي ارتش برلين.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103